در هیاهوی زندگی دریافتم چه دویدونها که فقط پاهایم را ازمن گرفت
در حالی که گویی ایستاده بودم.
چه غصه ها که فقط باعث سپیدی مویم شد
در حالی که قصه کودکانه ای بیش نبود
دریافتم کسی هست که اگر بخواهد میشود و اگرنه نمیشود " به همین سادگی"
کاش نه میدویدم و نه غصه میخوردم فقط او را میخواندم...
نزدیک است به ما! خیلی نزدیک! خدا را میگویم! حتی از رگ گردن نزدیکتر!
حال چگونه میشود که گم میکنیم یادش را در لا به لای این دنیا و گرفتاری ها و زرق و برقش! نمیدانم...
چه میشود که غرق میشویم در این دنیا ودرگیر بیهودگی هایش نمیدانم....
نمیدانم؛شاید سید مرتضی آوینی میدانست که میگفتم:
پرنده ای که مقصدش کوچ است به ویرانی خانه اش نمی اندیشد
سید مرتضی شهید میدانست که خودش شد پرستو و رفت،ولی من هنوز نمیدانم.باید تورا یاد کنم،به سمت تو برگردم...
این
دنیا پُلی ست به سمت آخرت. می ترسم. نگرانم که پل زیر پایم خُرد شود.
بریزد. که تباه شود. که تباه کنم این پل را. امیدم، تنها امیدم نگاه ِ
پدرانه ی مولایم است. این تنها توشه ی من است. عنایتی کن برمن .
![](httphttp://up.rzr.ir/up/webtik/Pictures/13 srr- 1.jpg)
![](http://up.rzr.ir/up/webtik/Pictures/13 srr- 1.jpg)