هیچکس هم اگر باور نکند تو باور میکنی، تو مادر منی، تو مرا بزرگ کردهای بیآنکه یک دروغ به من بیاموزی، تو میدانی که مرا نیاز به دروغ گفتن نیست، مگر حرف راست تمام شده است؟ چه بسیار حرف راست که هنور ناگفته مانده است، چرا دروغ بگویم؟ اصلاً چه اصراری است که مردمباور کنند؟ مردم دیدههای خویش را باور میکنند که هنر نیست، هنر در باور کردن ندیدنیهاست.
ولی مهم است برای من که تو مرا و این واقعه را باور کنی. تو که از آغاز و در هر نشیب و فراز با من همراه بودهای، تو که از همه دردها و خوشیهای من آگاه بودهای، تو باید بدانی این حادثه را باور کنی.
وقتی ناظم مدرسه گفت کارنامهها را پدرهایتان باید امضاء کنند....،
ادامه این داستان زیبا را در ادامه مطلب بخوانید...