نگفتم به جز با خدایی که هست از این درد بی انتهایی که هست
من و کوله بار خلوصی که نیست شب و اشک و دست دعایی که هست
به دنبال خود میکشاند مرا در این کوچه رد پایی که هست
برایم در این بی کسی هاتویی صمیمیترین آشنایی که هست
خجل میکند ماه و خورشید را تو را دست بی ادعایی که هست
آقا جان بیا...آقابیا تا زندگی معنا بگیرد
آقا جان بیا.... بیا تا با ظهور چشمهایت ،این چشمهای ما کمی تقوا بگیرد.