با حضورتان؛
دوباره زندهمان کردید.
یادمان باشد شهید عزادار نمیخواهد،رهرو میخواهد...
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
1 | 9716 | saj |
![]() |
1 | 9719 | saj |
![]() |
0 | 7261 | saba021 |
![]() |
0 | 4658 | saeed50900 |
![]() |
0 | 4932 | mina76 |
با حضورتان؛
دوباره زندهمان کردید.
یادمان باشد شهید عزادار نمیخواهد،رهرو میخواهد...
حسن رحیم پور ازغدی؛
کار ما به جایى رسیده که بچه شهید در یکى از دانشگاه ها به من گفت ، من توى
دانشگاه به دوست هایم نگفتم که بابایم شهید شده، نگفته ام که بچه شهیدم،
گفته ام پدرم تصادف کرده!!!
گفتم خاک بر سر تو و رئیس دانشگاهت و استادت و رفیق هایت، همه با هم…
خاک بر سر همه تان! ارزش، حالا شده ضد ارزش؟!
چیزى که باید به آن افتخار کنى، از آن شرم دارى؟! حدود سالهاى آخر دهه هفتاد بود…
پیامبر فرمود، ” ما من احد یدخل الجنه فیحب ان یرجع الى الدنیا و ان له ما على الارض ” هـیچ کسى نیست که به بهشت برود و بعد دوست داشته باشد که به دنیا برگردد ولو به او بگویند تمام دنیا را به تو می دهیم ، یک لحظه از بهشت برگرد، برو به دنیا، فرمودند هیچ بهشتى حاضر نیست این معامله را بکند، “الا الشهداء” فقط شهید حاضر است که دوباره از بهشت برگردد به دنیا، براى چه!؟ ” فانه یتمنى ان یرجع فیقتل عشر مرات، لما یرى من الکرامه ” شهید است که آرزو می کند برگردد به دنیا و ده بار دیگر شهید شود.
براى چشیدن لذت شهادت، براى حس کردن آن همه کرامت و نور که بر او می بارد در لحظه شهادت و آن استقبالى که فرشتگان الهى از شهید می کنند.
بعد ما ترحم می کنیم به شهید و خانواده شهید؟! کار به جایى رسیده که دلشان براى بچه شهید می سوزد، آن بچه شهید هم یواشکى می گوید به بچه ها نگویى که باباى من شهید شده، چه کسانى ما را به این عفونت کشاندند؟ چه کسانى ما را اینقدر بدبخت کردند؟ چه کسانى باعث شدند ما اینگونه به مسأله جهاد و شهادت نگاه کنیم ؟ چه کسانى جهاد و شهادت را املى و خشونت معرفى کردند؟
می گفت: خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد می زنند:
آزادی..آزادی…آزادی…
و عابران خسته می پرسند:
آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال می کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی، آزادی قبل از انقلاب بود…
گفتم: از”غرب” که به آزادی نگاه کنی، آزادی قبل از انقلاب است، از”امام حسین (ع)” که به آزادی نگاه کنی، آزادی درست می افتد بعد از انقلاب.
پس بنگر در کدامین سو ایستاده ای و به آزادی می نگری.
****قسم به اسم ازادی...
که تا آخرین نفس راهت را ادامه خواهیم دادد ای شهید
گفت: «بله میخوام برم خواستگاری.»
– «خب بیا خواهر منو بگیر!»
– «جدی میگی آقا مهدی؟!»
– «آره، به خانواده ت بگو برن ببینن اگر پسندیدن بیا مرخصی بگیر برو!»
اون بنده خدا هم خوشحال دویده بود مخابرات تماس گرفته بود!
به خانواده ش گفته بود: «فرمانده ی لشکرمون گفته بیا خواهر منو بگیر، زود برید خواستگاریش خبرشو به من بدید!»
بچه های مخابرات مرده بودن از خنده!
پرسیده بود: «چرا می خندید؟ خودش گفت بیا خواستگاری خواهر من!»
گفته بودن: «بنده خدا آقا مهدی سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، یکیشونم یکی دوماهشه!»
از کتاب: ستاره ی دنباله دار
خوش به حال او که پیش از آن که مرگ
لحظهای به بردنش
فکر هم کند
بیهوا پرید…
چند عکس و یک خبر…
از او همین به ما رسید
چند عکس و یک خبر… و نام کوچکش…
نام کوچکش “جهاد” بود
نام خانوادگی: شهید!
شاعر: محمد مهدی سیار
خون شهید،
جاذبه خاک را خواهد شکست.
روایت داستانی لحظات قبل از عروج – ۱۹ دی ماه ۱۳۸۴
رئیس ستاد ما را ! این جا چه کار میکنی تو؟!
برزگر کمیآشفته شد.
دعوتم نمیکنی به دفترت؟!
سردار لبخند زد.
چرا! چای هم میدهیم بهت، حالا که آمدی با هم برویم فرودگاه، و رو کرد به محمود:
اوضاع چطور است؟
محمود فقط یک کلمه گفت: بد!
بد؟!
محمود خواست توضیح بدهد اما چنان صدای آسمان قرومبه ای بلند شد که به نظر رسید شیشهها خواهند ریخت. یک آن مات شان برد و سکوت کردند و گوش سپردند به صدا و نا خواسته چشم دوختند به پنجره تا شاید نور تندر را هم ببینند، بعد سردار رو کرد به محمود.
تو به این میگویی بد؟!
و با دست اشاره کرد به برزگر.
بفرمایید!
رفتند تو. سردار در را تمام باز گذاشت. شاید میخواست نشان بدهد این جلسه نمیتواند یا نباید طولانی بشود. محمود و بچههای دیگر دفتر، این حرکت را دیدند و برای همین، جرات نکردند در را ببندند. سردار به برزگر گفت که بنشینید و خودش سرپا ایستاد. منتظر.
پس کو ساک ات؟ اهل سبک سفر کردن شده ای تازگیها!
برزگر گفت: ساک ندارم!
نداری؟!
نه!
چرا؟!
جواب نداد.معذب بود. از چشم سردار دور نماندحالت او. آمد و ایستاد روبه روی رییس ستاد. قیافه اش جدی شد و جدی تر شد.
راستش را بگو! چی شده که الان آمده ای دیدن من؟
....
لحظه ای بعد، معلم سبد گل را دید
شانه هایش لرزید…
همه ساکت بودیم
ناگهان در دل خود زمزمه ای حس کردیم؛
غنچه ای در دل ما می جوشید،
گل فریاد شکفت…
همه پاسخ دادیم:
– حاضر! ما همه اکبر لیلازادیم…
ما همه اکبر لیلازادیم…
ما همه اکبر لیلازادیم…
شعر: مرحوم قیصر امین پور
حضرت معصومه (سلام الله علیها):
هر کس با محبت محمد(صلی الله علیه واله) و خاندانش بمیرد، شهید از دنیا رفته است.
تعداد صفحات : 2
به همیار پلاس خوش آمدید!
پست های الکترونیکی تارنما:
info@hamyarplus.ir
hamyarplus@gmail.ir
آدرس اصلی ما:
hamyarplus.ir
دامنه کوتاه متصل:
ww.rzr.ir
ارتباط در تلگرام، سروش و ایتا:
@hamyarplus
https://eitaa.com/hamyarplus
http://sapp.ir/hamyarplus