میگویند: درباره خدا به حیرت افتاده ایم. هرچیزی را که در ذهن میآوریم تا به عنوان خالق خود دل خوش کنیم،نتیجه نمیگیریم.بتهای ذهنی چنگی به دل نمیزنند.
بتهای ذهنی تراشیده ذهن خدمان است.بتهای ذهنی لحظه ای به وجود می آیمد و لحظه ای دیگر فانی میشوند. ما در پی خدایی هستیم که همواره بوده و هرگز نابود نمیشود.خدای ازلیِ ابدی.خدای واقعی،نه خدای ذهنی!
میگوییم: درست است.خدا را نمیتوان در ذهن درست کرد یا از او تصویری ساخت.
میگویند:در عالم طبیعت نیز نمیتوان خدا را دید.خدا چیزی نیست که بتوان او را با چشم حس کردو با دست لمس نمود. ما به دنبال کسی هستیم که خالق تمام احساسات و پدید آورنده همه محسوسات است.چیزی که بتوان او را لمس کرد یا دید. خود مخلوقی محدود است.
میگوییم:درست است،خالق را نمیتوان در میان مخلوقات یافت.نادیدنی را نمیتوان با دیده دید.
میگویند:پس خدا کیست؟او را نه می توان در گوشه ای از عالم طبیعت دید و نه در کنج ذهن تماشا کرد؟ پس چگونه او را پیدا کنیم؟
میگویند دچار وسوسه شده ایم.مجادله گران ما را متحیر کرده اند.به ما بگویید خدا کیست و آتش اضطرابمان را فرو بنشانید!
میگوییم:مضطرب نباشید که خدا به شما بسیار نزدیک است.با رفتن در میان اجسام و با غوطه خوردن در میان اوهام از او دور نشوید! خدا از اوهام و اجسام به شما نزدیکتر است.او پناهگاه همیشگی انسانهاست. او همان کسی است که در نعمت و ناز روزی او را میخورید و د سختی ها به یادش می آوریدواو همان کسی است که در میانه مشکلات،وقتی دل از همه جا می برید صدایش میزنید و به یاریش دل میبندید.