مُدام
غر می زنیم به جانت. مدام گِله گذاری. مدام توقّع های نابجا و مدام
ناسپاسی.
پس این همه نعمت از کجا بر سرمان سرازیر می شود؟! غیر از نظر لطف حجت خداست برما؟! ما همیشه کوریم. دل مان هم کور شده است. قضیه این است.
باید
بام اعمالم را وسیع تر کنم تا برف معرفتِ بیشتری سفید پوش کند این سیاهِ
کردارم را.
باید بکوبم این خانه ی آلوده ی اعمالم را و بسازم برجی از کردار
شایسته. نامت را بر زبان جاری می سازم و پیش می روم.امیدم تنها لطف توست...
یا صاحب العصر و الزمان ادرکنی
تو بیایی،بهار میشود....