صبح امروز همه منتظر ورود یک عزیز بودند. میگفت من و برادرم رفتیم فرودگاه مثل همه ی آدمهای دیگر و منتظر هواپیما شدیم. ساعت ۹ و ۳۰ دقیقه هواپیمای امام نشست. مردی با چهره ای مهربان و شاد که از پله های هواپیما پایین می آمد و همهی مردم با صدای اللهاکبر او را همراهی میکردند. چه قدر منتظرش بودیم، چه قدر چشمانمان منتظر بود، چه قدر نیازش را احساس می کردیم.
امـام خمینی آمـد. پس از ۱۴ سال دوری از وطن وارد کشور شد.
همه جای شهر را تمیز و مرتب کرده بودند و منتظر بودند تا امام بیایند.
با گل سطح خیابان هارا پر کردند. حلقه های امنیتی آماده بود. همه دست به
دست هم داده بودند و نمی گذاشتند کسی نزدیک به ماشین بشه. امام با ماشین به
طرف بهشت زهرا می رفتند تا برای همه صحبت کنند. همه پشت سر ماشین امام می
دویدند تا برسند به مقصد.
…. و امام در بهشت زهرا شروع به صحبت کردند.
حرفهایی امید دهنده و با محتوایی کاملاً عقلانی.
یادش بخیر
نویسنده : بچه های دوران انقلاب
برگرفته از جامدادی.آی آر