بسیجی امروز هم دلباخته حق است. سالیانی است که روزگار بد تا میکند با نیروی مقاومت بسیج. بسیجی چه کند که «حرمتشکنان عاشورا» ملیت عراقی نداشتند؟! بسیجی چه کند که «بعضیها» فرورفته بودند در جلد «بعثیها»؟! بسیجی چه کند که هم باید «حفظ خون» کند، هم «حفظ خون دل»؟! بسیجی چه کند که به امام و شهدا، «نواده امام» تهمت میزند؟! بسیجی چه کند که بیجنگ و بیروزگار جنگ، باید به همان منطقه دیرینه و نامآشنای فکه برود؟!
بسیجی به تکلیف خود، ایضا محاسبه نتیجه فکر میکند، نه به این چیزها، همچنان که روز عاشورا به قاسم بنالحسن(ع) ربطی نداشت شمر قبلا جانباز کدام جبهه بود!
مقاومت در فرهنگ بسیجی اما خشک و زمخت نیست. حقا که نامرامی بود شعار «توپ، تانک، بسیجی، دیگر اثر ندارد» که بعضیها در فتن ۷۸ و ۸۸ نثار بسیج کردند. حیا نکردند از ترک روی هر ۲ لب شهید کانال کمیل که بسیجی بود. شرم نکردند از روی احمدیروشن که بسیجی بود. در روز عاشورای ۸۸ خجالت نکشیدند از بدن قطعهقطعه شده علیاکبر امام حسین(ع) که بسیجی بود. خوب یادم است اولین ساعات فتنه ۸۸ در ساختمان قبلی روزنامه «وطن امروز» در خیابان پاکستان از روزنامه زدیم بیرون به قصد یک مصاحبه. ساعت ۱۵ روز شنبه ۲۳ خرداد بود. ساعتی قبل، از همان پنجرههای داخل ساختمان، شرارههای آتش و فتنه و دود هویدا بود. ما اما باید به قرارمان میرسیدیم. تقاطع پاکستان و بهشتی... (من تا به حال، این خاطره را جایی نقل نکردهام) دخترکی با روسری سبز و سنگی در دست، همین که ما را دید شعار داد؛ «توپ، تانک، بسیجی، دیگر اثر ندارد». کسان دیگری هم بودند! کمی آن سوتر، سطلهای زباله آتش گرفته تا وسط خیابان هم رسیده بود! نیروی انتظامی اما...
متن کامل در ادامه مطلب
نیروی انتظامی اما تازه داشت پیدایش میشد. دخترک عرض خیابان را دوید و چند بار دیگری هم شعارش را تکرار کرد و خواست برود زیر برج ابتدای خیابان شهید حقپرست که مثلا گیر نیروی انتظامی نیفتد اما هنوز به پیادهرو نرسیده، روسری از سرش افتاد. خواست برگردد که دید تعداد نیروها زیاد شده! یکی از بچههای روزنامه، که با ما بود، گفت: «نگهدار!» گفتم: «اینجا خطرناک است، سنگ میبارد!» گفت: «نگهدار بروم روسریاش را بدهم!» گفتم: «تو هم بدتر از من، قیافهات تابلوست. با سنگ میزنندها!» گفت: «نگهدار!» و رفت و آن روسری سبزرنگ را از کف خیابان برداشت و داد به دخترک. بامزه اینجاست که برای این کار، یک باتوم هم توی آن گیر و دار که جان میداد برای سوختن خشک و تر باهم، از دوستان نیروی انتظامی نوش جان کرد! وقتی این دوست ما برگشت ماشین، به او گفتم: «چی بهش گفتی؟» گفت: «روسری را دادم گذاشت سرش... گفتم؛ اینم از اثر بسیجی!»
برگرفته از عمار نامه به نقل از ندای انقلاب نوشته حسین قدیانی در روزنامه وطن امروز به مناسبت هفته بسیج
متن کامل و مفصل در اینجا